آخرین خبرها
- پیکر مطهر ۲ شهید گمنام در شهرستان بیجار تشییع و به خاک سپرده شد
- پیکر 2 شهید گمنام در بیجار تشییع میشود
- جایگاه ال پی جی منطقه شهری بیجار دچار انفجار شد
- فرماندر بیجار: از تعطیلی ۲۵ واحد تولیدی ممانعت شد
- اجرای عملیات بیولوژیک اصلاح و احیاء مراتع در140 هکتار از مراتع شهرستان بیجار
- فرمانده انتظامی بیجار خبر داد؛ دستگیری باند سرقت تجهیزات شبکه توزیع برق شهرستان بیجار
- توضیحات علوم پزشکی کردستان درباره مرگ ۲ بیمار بیجاری
- بیش از پنج میلیارد ریال به شبکه درمان بیجار کمک شد
- فرمانده سپاه بیجار خبر داد؛ توزیع ۶۰۰۰ بسته معیشتی با اجرای طرح کرامات در بیجار
- لغو تعطیلی 10 روزه بانک ها در کردستان/ شعب بانکهای استان از چهارشنبه باز هستند
- قرائت کنتور گاز در بیجار غیرحضوری میشود
- دستگیری سارقان خودرو در بیجار
- ۶ مجلس عروسی در بیجار تعطیل شد
- سپاه در بخش چنگ الماس بیجار بیش از ۶ میلیارد ریال هزینه کرد
- بحران کرونا در بیجار موجب تعطیلی 23 صنف متخلف شد
تاریخ انتشار: 30 بهمن 1397, 23:23
حکایت جالب و خواندنی
حکایت های جالب و خواندنی گوشت را آزاد كن از بزرگان عصر، يكي با غلام خود گفت كه از مال خود، پارهاي…
[…]گوشت را آزاد كن بهلول شکم سیر ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟
از بزرگان عصر، يكي با غلام خود گفت كه از مال خود، پارهاي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. ديگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتي زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.
خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز ديگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: اين گوشت بفروش و مقداري روغن بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
گفت: اي خواجه، تو را بهخدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خيري در خاطر مبارك ميگذرد، به نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد كن!
بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !
هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟
بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !
بهلول و تخت پادشاهی
روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست.
غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند.
هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند. از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید.
نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم.
هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود.
بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم.
زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم.
در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید.
تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!!
برچسب ها :
دسته بندی : سرگرمی / شهر حکایت
آدرس لینک کوتاه: http://bijaronline.com/?newsid=601