آخرین خبرها
- پیکر مطهر ۲ شهید گمنام در شهرستان بیجار تشییع و به خاک سپرده شد
- پیکر 2 شهید گمنام در بیجار تشییع میشود
- جایگاه ال پی جی منطقه شهری بیجار دچار انفجار شد
- فرماندر بیجار: از تعطیلی ۲۵ واحد تولیدی ممانعت شد
- اجرای عملیات بیولوژیک اصلاح و احیاء مراتع در140 هکتار از مراتع شهرستان بیجار
- فرمانده انتظامی بیجار خبر داد؛ دستگیری باند سرقت تجهیزات شبکه توزیع برق شهرستان بیجار
- توضیحات علوم پزشکی کردستان درباره مرگ ۲ بیمار بیجاری
- بیش از پنج میلیارد ریال به شبکه درمان بیجار کمک شد
- فرمانده سپاه بیجار خبر داد؛ توزیع ۶۰۰۰ بسته معیشتی با اجرای طرح کرامات در بیجار
- لغو تعطیلی 10 روزه بانک ها در کردستان/ شعب بانکهای استان از چهارشنبه باز هستند
- قرائت کنتور گاز در بیجار غیرحضوری میشود
- دستگیری سارقان خودرو در بیجار
- ۶ مجلس عروسی در بیجار تعطیل شد
- سپاه در بخش چنگ الماس بیجار بیش از ۶ میلیارد ریال هزینه کرد
- بحران کرونا در بیجار موجب تعطیلی 23 صنف متخلف شد
تاریخ انتشار: 13 اردیبهشت 1398, 20:32
حکایت آموزنده کمک به همسایه
«در شهر دمشق پارسا مردی بود و کفشگری کردی. آنچه دسترنج خود بودی، جمع کردی. چون استطاعت شد، قصد حج کرد که بدان دسترنج خود به حج رود.
[…]«در شهر دمشق پارسا مردی بود و کفشگری کردی. آنچه دسترنج خود بودی، جمع کردی. چون استطاعت شد، قصد حج کرد که بدان دسترنج خود به حج رود. شبی پسر خود را به خانه همسایه فرستاد. چون اندر آمد، دیگ پخته بود و گوشت برکشیده و می خوردند. پسر گفت:
مرا از آن آرزو کرد، هیچ به من ندادند. کفشگر برخاست و به خانه همسایه آمد و گفت:
سبحان الله! شرم نداری که کودکی به خانه شما آید و شما گوشت می خوردید و وی را ندهید تا گریان بازگردد. همسایه چون بشنود، گریستن گرفت و گفت:
ای جوانمرد! پرده ما مَدَر. اکنون ما را لابد حال به تو باید گفتن. پنج شبانه روز شد که من و فرزندان من چیزی نخورده ایم و هیچ نیافته که بخوریم و از گرسنگی، کار ما به جان رسید، چنانچه مردار بر ما حلال شد. بیرون رفتم به صحرا. گوسفندی یافتم مردار. پاره ای از آن برگرفتم، چندان که فرزندان بخوردند که از گرسنگی هلاک نشوند و من به حقیقت می دانستم که فرزند تو از آن نیست که مردار بر وی حلال باشد و مباح؛ بدین سبب او را ندادم. کفشگر چون بشنود، به تعجب بماند، گفت:
ای سبحان الله! به حضرت خدای عزّ و جلّ چه ]گونه[ حج تو ]بجای[ آرم که همسایه مرا حال بر این موجب باشد؟ من به حج چه کنم که زیارت روم؟ حج من خود این جاست. به خانه آمد و آن وجوه که برای حج راست کرده کمک به همسایه جمله برداشت و برد و بدو داد تا بر نفقه فرزندان کند و برگِ خانه بسازد. چون وقت آن آمد که حاجیان به حج روند و بازگردند و به مُزدلفه باشند، خواجه ذوالنون مصری خواب دید که کسی وی را گفتی که: این چندین خلق که امروز به عرفات ایستاده بودند، هیچ کس را حج پذیرفته نبود، مگر از آن مردی که به دمشق بود. او را احمدالسیف گفتندی. وی قصد حج کرده بود، ولیکن نیامد، به حرمت وی، اهل مُوقف را بیامرزیدند».
برچسب ها : دسترنج, همسایه, فرزندان, مردار, پارسا, کفشگر, کفشگری, حاجیان, مُزدلفه, فرزند
دسته بندی : سرگرمی / شهر حکایت
آدرس لینک کوتاه: http://bijaronline.com/?newsid=801